نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 30 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

چه گذشت به ما اين چند روز ! (1)

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم . امیدوارم که سال خیلی خوبی رو شروع کرده باشین و تا آخرش هم شاد و سرحال باشین .   روز ٢٦ اسفند تولد پارسا بود و ما هم بعد از رفتن به آتلیه رفتیم خونه عمه جون تا کمی بهش کمک کنیم . آخه اونروز خیلی مهمون داشت چون قرار بود فرداش یعنی ٢٧ اسفند بابایی و نازی جون برن مکه . روز ٢٧ اسفند شدیدا هوا سرد بود و اصلا نمیشد از خونه بیرون رفت . ولی با این حال رفتیم و بابایی اینا رو راه انداختیم . لحظه سال تحویل نیایش خانم ما تازه از خواب بیدار شده بود و با همه اخلاق خوبی که اون لحظه داشت اجازه نداد که لباس خوشگل تنش کنیم و ازش عکس های قشنگ قشنگ بگیریم . بالاخره صدای توپ سال تحویل دراومد و نیایش با تعجب پرسی...
23 خرداد 1391

روزگار کودکی یادش بخیر ...

روزگار كودكي يادش بخير                         ياد بازيها و فريادش  بخير خانمان با آن درختان زياد                         پشت باغي بود جايش ياد باد كوچه اش دنيايي از آواز بود                     يك وجب خاكش جهاني راز بود ياس گلپوش سحر از سادگيش         ...
18 خرداد 1391

جاي خالي

جای خالیت عجیب این روزها به چشم می آید ! مخصوصا امروز که روز توست ! بر سر مزارت آمدم تا کمی از دلتنگی ام کم شود . اما نه چیزی از دلتنگی ام کم شد و نه حسرت دوباره دیدنت از بین رفت . و چقدر سخت بود وقتی دقیقه به دقیقه سنگت را می شستم اما باز غبار از بین نمی رفت . مثل دل من که غبار غم نبودنت همیشه رویش باقی خواهد ماند . پدر عجیب جایت خالیست ... ...
15 خرداد 1391

پنجاه بدر يادگاري از آيين جشن باران

   به گواه تاریخ، آیین های مردم نشان از عظمت تمدن و غنای فرهنگ مذهبی و ملی مردم قزوین در زمانهای دور و نزدیك دارد، هرچند بسیاری از سنت های این آیین به دست فراموشی سپرده شده و یا به شكلی محدود برگزار می شود. برگزاری 'جشن باران' در پنجاهمین روز از بهار، از آیین های مذهبی است كه هر ساله گروههای مختلف مردم بویژه ساكنان محله های قدیمی شهر در آن شركت می كنند.  در این روز كه در نزد قزوینی ها به 'پنجاه بدر' معروف است، زمانی كه آفتاب به افول می گراید، عصر روز گذشت پنجاه روز از بهار مردم منازل خود را ترك می كنند و به مصلای شهر كه در جنوب قزوین قرار دارد رفته و آداب این روز را برگزار می كنند.  براساس برخی اسناد تا...
6 خرداد 1391

نیایشم ، عشق بورز و جاودانه باش

اگر کسی تو را با تمام مهربانیت دوست نداشت ... دلگیر مباش که تو گنهکاری !!! آنگاه که مهر می ورزی مهربانیت تو را زیباترین معصوم دنیامی کند ... پس خود را گنهکار مبین !!! من عیسی نامی را میشناسم که ده بیمار را در یک روز شفا داد ... و تنها یکی سپاسش گفت !!! من خدایی میشناسم ابر رحمتش به زمین و زمان می بارد ... یکی سپاسش می گوید و هزاران نفر کفر !!! پس مپندار بهتر از انچه عیسی و خدایش را سپاس گفتند ... از تو برای مهربانیت قدردانی میکنند !!! پس از ناسپاسیشان مرنج و در شاد کردن دلهایشان بکوش ... که با مهربانی ، روح تو ارام میگیرد !!! تو با مهر ورزیدنت بال و پر میگیری ... خوبی دلیل جاودانگی تو خواهد شد ... پس به راهت ادامه بده !!! دوس...
2 خرداد 1391

خانه تکانی دل

دلـت را بتـکان ... غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت ... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ... باز هم محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد! حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟ خاطره، خاطره است باید باشد، باید بماند .. کافی ست؟ نه، هنوز دلت خاک دارد یک تکان دیگر بس است تکاندی؟ دلت را ببین چقدر تمیز ...
2 خرداد 1391

مادر ، واژه عشق

برای مامان مهربونم ... دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست ،  تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته ام و همیشه تورا می ستایم.   مادر! در ستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود و گلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم و انگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست و خدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطر تو سرشار است ، از تبار فاطمه ای و گویی وجود تو را ...
21 ارديبهشت 1391

تا نیایش

بیابان در بیابانم ... پریشان در پریشانی نگاهم کن به دلجویی ... صدایم کن به مهمانی صدایم کن که می آیم ... به عشقت با گل افشانی به تقدیری که می بینی ... به امیدی که می دانی رهایم کن از این زندان ... از این خاک تن آلوده از این دلهای بی درد و ... از این جان غم آسوده به ذات عالی سرمد ... به نام نامی احمد به سامانم کن از عشقی ... که با مهر علی سر زد مخواهم لحظه ای تنها ... که از بندت رها باشم که بی شوقت فراموشو ... که از یادت جدا باشم اگر دورم اگر نزدیک ... اگر ماهی اگر ماهم به دیدار تو می آیم ... به امید تو در راهم دل این دل این خزانی را ... به بارانت نوازش کن شبانگاه سکوتم را ... شبستان نیایش کن ...
18 ارديبهشت 1391

چه گذشت به ما اين چند روز ! (2)

با عرض پوزش از دوستای گلم بخاطر تاخیر زیاد .   به اینجا رسیدیم که قطار با تاخیر سه ساعته رسید و ما راهی مشهد شدیم . ٨ نفری یه کوپه ٦ نفره گرفتیم که همه پیش هم باشیم . خلاصه با یه زحمت فراموش نشدنی توی کوپه جاشدیم . فردای اون روز ساعت ٤.٣٠ رسیدیم مشهد و با اشتیاق کامل راهی حرم شدیم . خیلی شلوغ بود . طوری که اصلا نمی شد عکس انداخت و منم که تنبل ... یعنی دوست ندارم لذت لحظه رو از دست بدم و مشغول عکس گرفتن بشم . به خاطر همین عکس زیادی از اولین سفر مشهد نیایش ندارم . توی یه فرصت مناسب همین دو سه تا عکسی که گرفتم رو حتما می گذارم . سه شب توي هتل آپارتمان بوديم و حسابي هم به خودمون و هم به نيايش و پارسا خوش گذشت . روز برگشت از ساعت...
29 فروردين 1391