چه گذشت به ما اين چند روز ! (2)
با عرض پوزش از دوستای گلم بخاطر تاخیر زیاد .
به اینجا رسیدیم که قطار با تاخیر سه ساعته رسید و ما راهی مشهد شدیم .
٨ نفری یه کوپه ٦ نفره گرفتیم که همه پیش هم باشیم . خلاصه با یه زحمت فراموش نشدنی توی کوپه جاشدیم . فردای اون روز ساعت ٤.٣٠ رسیدیم مشهد و با اشتیاق کامل راهی حرم شدیم .
خیلی شلوغ بود . طوری که اصلا نمی شد عکس انداخت و منم که تنبل ... یعنی دوست ندارم لذت لحظه رو از دست بدم و مشغول عکس گرفتن بشم . به خاطر همین عکس زیادی از اولین سفر مشهد نیایش ندارم .
توی یه فرصت مناسب همین دو سه تا عکسی که گرفتم رو حتما می گذارم .
سه شب توي هتل آپارتمان بوديم و حسابي هم به خودمون و هم به نيايش و پارسا خوش گذشت . روز برگشت از ساعت 12 هتل رو تحويل داديم و تا ساعت 9 شب كه حركت قطار بود مشغول خريد سوغاتي بوديم . البته 4-5 ساعت هم توي حرم نشستيم .
اين دفعه قطار به موقع حركت كرد و باز هم همون داستان توي قطار ...
ششم عيد ساعت 2.30 رسيديم قزوين و هر خانواده به سمت خونه خودش راه افتاد .
از فرداي اون روز هم كه واي ... عيدديدني ها شروع شد .
روز هشتم خونه همه رفتيم چون روز نهم قرار بود كه همه فاميل بيان خونه ما . خلاصه يه روزه همه ديدن ها رو بجا آورديم و شبش هم از دل درد ...
روز دهم از صبح خونه بابايي بوديم چون شبش مي رسيدن . ساعت 5 راه افتاديم به سمت فرودگاه تهران و به محض رسيدن بابايي و نازي جون سريعا براي برگشت اقدام كرديم كه ساعت 12 شب رسيديم خونه بابايي و اون داستانهاي اسپند و كشتن گوسفند و ... اتفاق افتاد و همه اينها مصادف شده بود با سرماخوردگي شديد من و نيايش ...
بعد از اون هم كه پروسه مهموني هاي زواري شروع شد و ما همچنان مريض بوديم ...
خلاصه مطلب اينكه عيدي به اين پرمشغله اي تا الان كه به اين سن رسيدم نديده بودم . البته خيلي خيلي خيلي به هممون خوش گذشت ولي واقعا ترافيك كاريمون زياد بود و اصلا استراحت نكرديم كه هيچ ، همه خستگيمون رو با خودمون روز چهارده فروردين برديم سر كار ...