نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 17 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

تولدت مبارك عمرم

من هر روز و هر لحظه نگرانت مي شم كه چه مي كني؟ پنجره اتاقم را باز مي كنم و فرياد مي زنم تنهاييت براي من ... غصه هايت براي من ... همه بغض ها و اشك هايت براي من ... بخند برايم،  بخند آنقدر بلند كه دنيا بشنود صداي خنديدنت را... صداي خوب بودنت را... دوستت دارم دخترم... نيايشم... نفسم ...   ...
12 بهمن 1393

پنجمين عاشقانه

در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود . و کلمه ، بی زبانی که بخواندش ، و بی اندیشه ای که بداندش ، چگونه می تواند بود ؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود ، و با نبودن چگونه می توان بودن ؟ و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور اما کسی نداشت . خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند ؟ و خدا مهربان بود و چگونه می توانست مهر نورزد ؟ و خدا آفریدگار بود و دوست داشت بیافریند زمین را گسترد و از کبریایی بلند و زلالش آسمان را برافراشت با نیایش های خلوت آرامش ، سقف هستی را رنگ زد و آرزوهای سبزش را در دل دانه ها نهاد و رنگ نوازش های مهربانش را به ا...
12 بهمن 1393

عاشقانه های مادر و پدر

  نیایش عزيزم بالاخره انتظار به پايان رسيد وقتي امدي همه اشك شوق از چشمانشان جاري و گلخند اميد بر لبانشان نقش بسته بود و دست نيايش به درگاه خداي مهربان بلند كرده بودند و حمد و سپاس خود را نثار درگاهش ميكردند... آري 14 بهمن 1388 {زيباترين روز تقويم زندگيمان} تو آمدي و با آمدنت عشق به زندگي را در وجودمان كاشتي و با نگاه مهربانت زيباترين هديه را به ما دادي . نیایش مهربون من 14 بهمن 1388 ساعت 15:05 در بیمارستان دهخدا قزوین با لطف خدای مهربون و عمل سزارین و بیهوشی عمومی خانم دکتر سوزان ناصری با وزن 3.600 و قد 50 قدم به این دنیا گذاشتی و همه رو بعد از انتظار خوشحال کردی به...
24 مهر 1392

بدون عنوان

جان منی جان منی جان من آن منی آن منی آن من شاه منی لایق سودای من قند منی لایق دندان من نور منی باش در این چشم من چشم من و چشمه حیوان من گل چو تو را دید به سوسن بگفت سرو من آمد به گلستان من از دو پراکنده تو چونی بگو زلف تو حال پریشان من ای رسن زلف تو پابند من چاه زنخدان تو زندان من دست فشان مست کجا می‌روی پیش من آ ای گل خندان من
5 تير 1392

راز رسیدن

لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت راز رسیدن فقط همین بود. کافی است انار دلت ترک بخورد. عرفان نظرآهاری ...
4 اسفند 1391

شكل خدا ...

دختر کوچولو بعد از تولد برادرش پاشو توی یک کفش کرده بود که باید با اون تنها باشه پدر و مادرش نگران بودند که نکنه دخترشون از روی حسادت بچگانه بلایی سر برادرش بیاره بعد از کلی اصرار پدر و  مادر کوتاه اومدند و اجازه دادند . دختر کوچولو صورتشو چسبوند به صورت نوزاد و پچ پچ کرد: نی نی جون به من بگو خدا چهجوریه من داره یادم میره... ...
5 بهمن 1391

عاشقانه ...

نمی شود که تو باشی  من عاشق تو نباشم نمی شود که تو باشی درست همین طور که هستی و من، هزار بار خوبتر از این باشم و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم. نمی شود، می دانم نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد... نيايش مادر ! توي روز تولد مادر به بهانه تولد خودت (البته بيشتر به بهانه شير خوردن) برات تولد گرفتيم . آخه اصلا لبنيات نمي خوري و قول داده بودي كه تولدت شد ديگه شير بخوري ! ... و من واقعا درمونده شدم كه براي اين بدغذاييت چكار كنم ؟؟ ...
8 آذر 1391

نیایش عاشقانه

و من با نم باران با سر انگشتان مهر به روی لبهایت خط می کشم چقدر زیبا شدی تو حرف می زنی از عشق و بوی بهشت میگیرد          نمازم سجده ام به لبهایت پیشانی به پیشانی موسی وش به نور تجلا می روم.
9 آبان 1391