نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

جديد قديمي ...!

  كلاغي جوجه ام را همين امروز دزديد خدايا كاش اصلا كلاغ او را نمي ديد دلم خيلي گرفته كه ديگر جوجه ام نيست براي اينكه جايش ميان خانه خاليست آهاي آقا كلاغه تو بردي جوجه ام را بدم مي آيد از تو برو از خانه ما چرا باز آمدي تو سر آنتن نشستي تو با كاري كه كردي دل من را شكستي اين شعريه كه تازه ياد گرفتي و روزي چند بار مي خوني. عاشق اين شعري. آخه از توي كتاب شعر بچگي هاي خودم برات خوندمش.  ...
8 تير 1393

آرزو

صبح یک روز نوبهاری بود روزی از روز های اول سال بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال بچه ها گرم گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشا بود تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده: باز موضوع تازه ای داریم «رزوی شما در آینده» شبنم از روی برگ گل برخاست گفت:« می خواهم آفتاب شوم ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم» دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند گفت:« باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند» غنچه هم گفت:« گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد با نسیم بهار و بلبل باغ گرمِ راز و نیاز خواهم شد» ...
3 مهر 1392

تو گل سرخ منی

تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری؟ نه از آن پاک تری تو بهاری؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو حمید مصدق ...
27 ارديبهشت 1392

یک عاشقانه آرام

مگذار که عشق به عادت دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادن گل‌های باغچه، به عادت آب دادن گل‌های باغچه بدل شود! عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتن دیگری نیست، پیوسته نو کردن خواستنی‌ست که خود پیوسته، خواهان نو شدن است و دگرگون شدن. تازگی، ذات عشق است و طراوت، بافت عشق. چگونه می‌شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟ عشق، تن به فراموشی نمی‌سپارد، مگر یک بار برای همیشه. جام بلور، تنها یک بار می‌شکند. می‌توان شکسته‌اش را، تکه‌هایش را، نگه داشت. اما شکسته‌های جام ،آن تکه‌های تیز برنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می‌شود و اگر...
8 آذر 1391

شبا وقتي كه بيداري ...

  شبا وقتی که بیداری .. خدا هم با تو بیداره  تا وقتی که نخوابی تو .. ازت چش ور نمیداره  خدا می‌بینه حالت رو .. خدا میدونه حست رو  از اون بالا میاد پایین .. خدا می‌گیره دسِت رو    خدا میدونه  تو قلبت ..  چه اندازه تو غم داری  خدا میدونه تو دنیا .. چه چیزی رو تو کم داری  خدا نزدیک قلب توست ..  با یک آغوش وا کرده  نذار پلک‌هاتو روی هم .. اگه قلبت پره درده  خدا رو میشه حسش کرد ..  توی هر حالی که باشی  فقط  باید تو  با یادش .. توی هر لحظه همراشی  ...
22 آبان 1391

دكتر چه مهربونه

      دکتر چه مهربونه / درد منو می دونه با شوخی و با خنده / زخم منو می بنده می گه مریض کوچولو / کوچولوي موچولو برو بخواب تو خونه / دوای تو همینه تا که بشی سلامت / خوشحال و شاد و راحت اينم يه ورژن ديگه اش :       دكتر چه مهربونه / درد منو ميدونه با شادي و با خنده / زخم منو مي بنده من دكتر را دوست دارم / هديه براش ميارم دكتر دوا مياره / بچه ها رو دوست داره بچه خوب مي دونه / اگر به حرف دكتر گوش بكنه هميشه / ديگه مريض نميشه كوچولوي مهربون / دكتر كه ترس نداره دوا و استراحت / سلامتي مياره   آمپول رنگي هستم به اين قشنگي هستم ...
12 مرداد 1391
43462 0 11 ادامه مطلب

تو را دوست دارم

تو را   در تصنیف های قدیمی دوست دارم   وقتی که بر تن شمعدانی   در قاب پنجره گل می کنی   و من   دلم را زیر عطر جادوئی چشمانت   در نی لبکی پر از قاصدکُ پروانه   در التهاب ماه می نوازم   و ما شایعه می شویم   در شهری که مردمانش   از رنگین کمان یک شب بی باران   حرف می زنند   و تنها کوچه می داند   که آن شب   لحن لبخند تو      در آسمان می پیچید ...
8 تير 1391

براي شاعر محترم شعر ... روزگار كودكي ...

جناب آقاي محمدرضا مظفري (گلشن) خيلي خيلي ممنونم كه وبلاگ نيايش رو مورد لطف قرار دادين . من از دوران كودكي شعرهاي زيادي رو مي خوندم ولي متاسفانه چيز زيادي ازشون يادم نيست ولي روزگار كودكي رو سال 63-64 زماني كه 4-5 ساله بودم براي اولين بار شنيدم و بخاطر دلنشين بودنش حفظ كردم . هنوز هم تك تك ابياتش رو حفظم . البته با اشكالاتي كه شما برام توضيح دادين . ضمنا اين شعر رو در پست خودش اصلاح كردم . خوشحال مي شم اگه آدرس وبتون رو داشته باشم تا بيشتر با اشعار و نوشته هاتون آشنا بشم . باز هم ممنونم از بذل توجهتون . ...
23 خرداد 1391

روزگار کودکی یادش بخیر ...

روزگار كودكي يادش بخير                         ياد بازيها و فريادش  بخير خانمان با آن درختان زياد                         پشت باغي بود جايش ياد باد كوچه اش دنيايي از آواز بود                     يك وجب خاكش جهاني راز بود ياس گلپوش سحر از سادگيش         ...
18 خرداد 1391