نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

چه گذشت به ما اين چند روز ! (1)

1391/3/23 9:53
نویسنده : مادر جون
611 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم .

امیدوارم که سال خیلی خوبی رو شروع کرده باشین و تا آخرش هم شاد و سرحال باشین .

 

روز ٢٦ اسفند تولد پارسا بود و ما هم بعد از رفتن به آتلیه رفتیم خونه عمه جون تا کمی بهش کمک کنیم . آخه اونروز خیلی مهمون داشت چون قرار بود فرداش یعنی ٢٧ اسفند بابایی و نازی جون برن مکه . روز ٢٧ اسفند شدیدا هوا سرد بود و اصلا نمیشد از خونه بیرون رفت . ولی با این حال رفتیم و بابایی اینا رو راه انداختیم .

لحظه سال تحویل نیایش خانم ما تازه از خواب بیدار شده بود و با همه اخلاق خوبی که اون لحظه داشت اجازه نداد که لباس خوشگل تنش کنیم و ازش عکس های قشنگ قشنگ بگیریم .

بالاخره صدای توپ سال تحویل دراومد و نیایش با تعجب پرسید که صدای چیه ؟ (هيٍدای دیه) من هم با آب و تاب براش تعریف کردم که وقتی که سال جدید میشه یه عمو نوروز هست که این صدا رو درمیاره تا به همه بگه که باید دید و بازدید رو شروع کنند .

بعد از اونجایی که ساعت ٩.٣٠ شب بلیط قطار داشتیم به مقصد مشهد ، زود حاضر شدیم تا بریم خونه مامانی . از خونه مامانی همگی راه افتادیم به سمت خونه بابایی (بهشت فاطمه) .

خلاصه عید دیدنی های روز اول که شامل خونه خاله جون و مامان بزرگ و عمه جون می شد انجام دادیم . ساعت ٩.٣٠ حرکت قطار بود که ما ساعت ٨.٣٠ تازه از خونه عمه جون دراومدیم . توی راه یهو خاله نسرین زنگ زد که ما بنزین تموم کردیم . پدر هم با سرعتی وصف ناشدنی ما رو به خونه رسوند و خودش با یه ٤ لیتری راه افتاد به سمت پمپ بنزین .

دل تو دل من نبود . ساعت ٩.١٠ بود که رسید خونه . سریع حاضر شد و زنگ زدیم آژانس . حالا از اون طرف عمو رضا هی زنگ می زنه که کجایید پس شماها ؟ قطار اومده . الان راه می افته . من هم به خانم راننده گفتم که تروخدا ما رو به موقع برسون که اون بنده خدا هم تا می تونست گاز داد و ٩.٣٠ میزون ما راه آهن بودیم . که یهو از اطلاعات گفتن که قطار ساعت ٩.٣٠ به مقصد مشهد ســـــــه ســــــاعت تـــــاخیر داره . با خیال راحت نشستیم و مشغول خوردن خوراکی هایی شدیم که برای توی قطار خریده بودیم .

بالاخره قطار رسید و ساعت ١٢.٣٠ راه افتادیم به سمت مشهد ...

 

ادامه در پست بعدي

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان سانای
22 فروردین 91 11:53
منتظر خاطرات سفر هستیم
مامان نیایش
26 فروردین 91 9:43
سلام سلام مامانی گل و نیایش عزیز به به خاطرات قشنگتون رو خوندم تا اینجاش واقعا این تاخیر ها هم معرکه است ها منتظر ادامه اش هستم حتما حتما از نیایشم هم عکس بذار
هدی مامان مبین
28 فروردین 91 1:49
سلام دوست خوبم عیدتون مبارک بهارهای زندگیتون سرشار از عطر نفسهای نیایش.... چقدر این پست اول رو دوست دارم بهم انرژی میده... ببوس روی ماهشو...سفرها بی خطر
مامان نیایش
29 فروردین 91 9:19
سلام منتظر پست بعدی هستیم همچنان دوست جونی