نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 23 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

دخترم تولدت مبارک

دخترم، عزيزم، فرشته كوچك من ... به تو كه مي نگرم، همه زيبايي دنيا را، هر آنچه وصف شدني و هر آنچه توصيف ناپذير است را، يكجا مي بينم... در يكايك لحظه هاي بودنم، برايت سلامتي، شادماني، موفقيت و سربلندي آرزو ميكنم. دوستت مي دارم بيش از آنكه در حجم انديشه ها بگنجد، از خدا ميخواهم ياري ام كند در اين امر خطير، تا به تو بهترين ها را بياموزم و تو را هم آن سان كه شايسته بهترينها هستي پرورش دهم... پروردگارا، مهربانا! زيباترين و برترين هديه عمرم را تو به من دادي، آنرا بر من ببخش و همراهم باش تا رساندن فرشته من بر اوج قله هاي موفقيت و نشاندن شاهين بخت و اقبال بر شانه هاي ظريف و كوچكش.... دخترم، تولدت مبارك.  عزيزم، دخت...
14 بهمن 1394

تولدت مبارك عمرم

من هر روز و هر لحظه نگرانت مي شم كه چه مي كني؟ پنجره اتاقم را باز مي كنم و فرياد مي زنم تنهاييت براي من ... غصه هايت براي من ... همه بغض ها و اشك هايت براي من ... بخند برايم،  بخند آنقدر بلند كه دنيا بشنود صداي خنديدنت را... صداي خوب بودنت را... دوستت دارم دخترم... نيايشم... نفسم ...   ...
12 بهمن 1393

پنجمين عاشقانه

در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود . و کلمه ، بی زبانی که بخواندش ، و بی اندیشه ای که بداندش ، چگونه می تواند بود ؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود ، و با نبودن چگونه می توان بودن ؟ و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور اما کسی نداشت . خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند ؟ و خدا مهربان بود و چگونه می توانست مهر نورزد ؟ و خدا آفریدگار بود و دوست داشت بیافریند زمین را گسترد و از کبریایی بلند و زلالش آسمان را برافراشت با نیایش های خلوت آرامش ، سقف هستی را رنگ زد و آرزوهای سبزش را در دل دانه ها نهاد و رنگ نوازش های مهربانش را به ا...
12 بهمن 1393

نوستالژيك...

«ک مثل کپل صحرا شده پر ز گل گ مثل گردو بنگر به هر سو ب مثل بهار هپچه، هپچه فکر کن بسیار پ مثل پسته نباش خسته ایییشش! م مثل موش قیو، قیو، موش برخیز و بکوش برخیز و بکوش خ مثل خونه نگیر بهونه آ مثل آواز قصه شد آغاز»     ديروز طي يك حركت انقلابي! دوتايي رفتيم سينما بهمن و فيلم شهر موشها رو ديديم. اين اولين تجربه شيرين سينما رفتننت بود و حسابي كيف كردي. هم فيلم خيلي قشنگي بود، هم مات و مبهوت به پرده بزرگي كه موشها روش حركت مي كردند نگاه مي كردي. ...
14 شهريور 1393

روز دخترونه

تو را دارم ای گل، جهان با من است تو تا با منی، جان جان با من است چو می‌تابد از دور پيشانی‌ات كران تا كران آسمان با من است چو خندان به سوی من آیی به مهر بهاری پر از ارغوان با من است ! كنار تو هر لحظه گويم به خويش كه خوشبختی بی‌كران با من است روانم بياسايد از هر غمی چو بينم كه مهرت روان با من است چه غم دارم از تلخی روزگار، شكر خنده آن دهان با من است   روزت مبارك دختر نازنينم. به خودم تبريك مي گم به خاطر داشتن دختري مثل تو عزيزم.  ...
5 شهريور 1393

جديد قديمي ...!

  كلاغي جوجه ام را همين امروز دزديد خدايا كاش اصلا كلاغ او را نمي ديد دلم خيلي گرفته كه ديگر جوجه ام نيست براي اينكه جايش ميان خانه خاليست آهاي آقا كلاغه تو بردي جوجه ام را بدم مي آيد از تو برو از خانه ما چرا باز آمدي تو سر آنتن نشستي تو با كاري كه كردي دل من را شكستي اين شعريه كه تازه ياد گرفتي و روزي چند بار مي خوني. عاشق اين شعري. آخه از توي كتاب شعر بچگي هاي خودم برات خوندمش.  ...
8 تير 1393

نامه اي از يك پدر

دخترکم برای کسی که برایت نمیجنگد نجنگ....چرا اشکهایت را هر روز پاک کنی....کسی که باعث گریه ات میشود پاک کن...دخترکم به سوی کسی که  ناز میکنددست نیاز دراز نکن...بیاموز این تو هستی که باید ناز کنی....دخترکم تو زیباترینی... .همیشه با این باور زندگی کن...خودت را فراموش نکن... .شاید گریه یا خنده ات برای بعضی ها بی ارزش باشد....اما به یاد داشته باش....کسانی هستند که وقتی میخندی جان تازه میگیرند....دخترک من هیچگاه برای شروع دوباره دیر نیست....اشتباه که کردی برخیز....اشکالی ندارد....بگذار دیگران هر چه دوست دارند بگویند.....خوب باش ولی سعی نکن این را به دیگران بفهمانی کسی که ذره ای شعور داشته باشد خاص بودنت را در می یابد.... زمستان است.... زی...
3 خرداد 1393