نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

خانه تکانی دل

دلـت را بتـکان ... غصه هایت که ریخت، تو هم همه را فراموش کن دلت را بتکان اشتباهایت وقتی افتاد روی زمین بگذار همانجا بماند فقط از لا به لای اشتباه هایت، یک تجربه را بیرون بکش قاب کن و بزن به دیوار دلت ... دلت را محکم تر اگر بتکانی تمام کینه هایت هم می ریزد و تمام آن غم های بزرگ و همه حسرت ها و آرزوهایت ... باز هم محکم تر از قبل بتکان تا این بار همه آن عشق های بچه گربه ای هم بیفتد! حالا آرام تر، آرام تر بتکان تا خاطره هایت نیفتد تلخ یا شیرین، چه تفاوت می کند؟ خاطره، خاطره است باید باشد، باید بماند .. کافی ست؟ نه، هنوز دلت خاک دارد یک تکان دیگر بس است تکاندی؟ دلت را ببین چقدر تمیز ...
2 خرداد 1391

مادر ، واژه عشق

برای مامان مهربونم ... دنیای کودکی ام سرشار از طنین دل انگیز توست ،  تمام خاطرات کودکی ام را خط به خط با نام تو نوشته ام و همیشه تورا می ستایم.   مادر! در ستایش دنیای پرمهرت ، ترانه ای از اخلاص خواهم سرود و گلدسته ای از مهر بر گردنت خواهم آویخت. شکوه عشق را در زمزمه های مادرانه ات می یابم و انگیزه خلقت را از قلب پرمهرت می خوانم. مادر، بوسه بر دستان خسته تو جانم را زنده می کند و دیدار تو عشق را در دلم به ارمغان می آورد. ایمانم از دعای توست و خدایم را از زبان تو شناخته ام ، عبادت را تو به من آموخته ای ، مادر! ای الهه مهر. تو گلی خوشبو از بهشت خدایی که گلخانه دلم از عطر تو سرشار است ، از تبار فاطمه ای و گویی وجود تو را ...
21 ارديبهشت 1391

تا نیایش

بیابان در بیابانم ... پریشان در پریشانی نگاهم کن به دلجویی ... صدایم کن به مهمانی صدایم کن که می آیم ... به عشقت با گل افشانی به تقدیری که می بینی ... به امیدی که می دانی رهایم کن از این زندان ... از این خاک تن آلوده از این دلهای بی درد و ... از این جان غم آسوده به ذات عالی سرمد ... به نام نامی احمد به سامانم کن از عشقی ... که با مهر علی سر زد مخواهم لحظه ای تنها ... که از بندت رها باشم که بی شوقت فراموشو ... که از یادت جدا باشم اگر دورم اگر نزدیک ... اگر ماهی اگر ماهم به دیدار تو می آیم ... به امید تو در راهم دل این دل این خزانی را ... به بارانت نوازش کن شبانگاه سکوتم را ... شبستان نیایش کن ...
18 ارديبهشت 1391

چه گذشت به ما اين چند روز ! (2)

با عرض پوزش از دوستای گلم بخاطر تاخیر زیاد .   به اینجا رسیدیم که قطار با تاخیر سه ساعته رسید و ما راهی مشهد شدیم . ٨ نفری یه کوپه ٦ نفره گرفتیم که همه پیش هم باشیم . خلاصه با یه زحمت فراموش نشدنی توی کوپه جاشدیم . فردای اون روز ساعت ٤.٣٠ رسیدیم مشهد و با اشتیاق کامل راهی حرم شدیم . خیلی شلوغ بود . طوری که اصلا نمی شد عکس انداخت و منم که تنبل ... یعنی دوست ندارم لذت لحظه رو از دست بدم و مشغول عکس گرفتن بشم . به خاطر همین عکس زیادی از اولین سفر مشهد نیایش ندارم . توی یه فرصت مناسب همین دو سه تا عکسی که گرفتم رو حتما می گذارم . سه شب توي هتل آپارتمان بوديم و حسابي هم به خودمون و هم به نيايش و پارسا خوش گذشت . روز برگشت از ساعت...
29 فروردين 1391