نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 26 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

ساحل و صدف

  مردی در کنار ساحل دورافتاده ای قدم می‌زد. مردی را در فاصله دور می بیند که مدام خم می‌شود و چیزی را از روی زمین بر می‌دارد و توی اقیانوس پرت می‌کند. نزدیک تر می شود، می‌بیند مردی بومی صدفهایی را که به ساحل می­افتد در آب می‌اندازد.  - صبح بخیر رفیق، خیلی دلم می­خواهد بدانم چه می­کنی؟ - این صدفها را در داخل اقیانوس می اندازم. الآن موقع مد دریاست و این صدف ها را به ساحل دریا آورده و اگر آنها را توی آب نیندازم از کمبود اکسیژن خواهند مرد. - دوست من! حرف تو را می فهمم ولی در این ساحل هزاران صدف این شکلی وجود دارد. تو که نمی‌توانی آنها را به آب برگردانی خیلی زیاد هستند و تازه ه...
18 خرداد 1390

چشم چشم دو ابرو

یه گِردی... سر ِ او... دو تا چشم... دو ابرو... دو تا گوش... دو گیسو... نشد، نشد، دوباره... دماغ و دهن نداره... یه بینی... یه گردن... دو تا لب... یه پیرهن... سه تا خط... یه دامن... نشد، نشد، دوباره... که دست و پا نداره... دو تا دست... دو تا پا... دو تا کفش... چه زیبا... تمام شد ماشالا... هزار هزار ماشالا... خیلی قشنگه حالا ...
18 خرداد 1390

شعرهای بیست و چند سال پیش !!!

        گنجيشکه مي گه جيک و جيک و جيک   خنده مي کنه بچه کوچيک   مرغه مي خونه قد، قدا، قدا   مهربون باشيد اي کوچولوها   کفتره مي گه بق، بقو، بقو   کوچولوي من دروغه لولو   کلاغه مي گه قار و قار و قار   دستاتو بشور موقع ناهار   پيشيه مي گه ميو ميو   دنبال توپت مثل من بدو   خروسه مي گه قوقولي قوقو   فردا صبح زود پاشو کوچولو   یه روز یه آقا خرگوشه رفت پیش یک بچه موشه موشه دوید تو سوراخ خرگوشه گفت: آخ وایسا جونم کارت دارم من خرگوش بی ازارم کاریت ندارم از سور...
18 خرداد 1390