نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

یلدای ...

در همین حسرت که یک شب راکنارت، مانده ام در همان پس کوچه ها در انتظارت مانده ام کوچه اما انتهایش بی کسی بن بست اوست کوچه ای از بی کسی را بیقرارت مانده ام مثل دردی مبهم از بیدار بودن خسته ام در بلنداهای یلدا خسته، زارت مانده ام در همان یلدا مرا تا صبح،دل زد فال عشق فال آمد خسته ای از این که یارت مانده ام فــــــــال تا آمد مرا گفتی که دیگر،مرده دل وز همان جا تا به امشب، داغدارت مانده ام خوب می دانم قماری بیش این دنیا نـبود من ولی در حسرت بُردی،خمارت مانده ام سرد می آید به چشم مست من چشمت و باز از همین یلدا به عشق آن بهارت مانده ام./ ...
1 دی 1390

شادی هاتون به بلندی یلدا

سی ام آذره و یک  شب زیبا یه  شب بلند به اسم شب یلدا شب شب نشینی و شادی و خنده شبی که واسه ی همه خیلی بلنده همه ی اهل خونه خوشحال و خندون آجیل و شیرینی و میوه  فراوون شب قصه گفتن و یاد قدیما قصه ی لحاف کهنه ی ننه سرما شب یلدا که سحر شد،فصل پاییز میره جای پاییز رو زمستون می گیره ننه سرما باز دوباره برمی گرده کوله بارش رو پر از سوغاتی کرده ...
1 دی 1390

صدای کلاغ ها !

اگر یک روز صدای زشت یک کلاغ را شنیدی. اصلاً به روی خودت نیاور. به او نگاه نکن. نگذار بفهمد که چه‌قدر از صدایش بدت می‌آید. شاید اگر نگاه تو را ببیند دیگر هیچ وقت قارقار نکند. چون کلاغ ها خیلی خوب همه چیز را می‌فهمند. کلاغ ها حتماً نگاه تو را به کبوترها دیده‌اند و یا به قناری ها… آنها خیلی خوب نگاه می‌کنند. آنها می‌فهمند نگاه تو به قناری ها و کبوترها چه‌قدر فرق دارد. آنها فرق نگاه مهربان و نگاه نامهربان را می‌فهمند. به کلاغ ها نگاه نکن. شاید از نگاه تو دلشان هُری بریزد و بشکند. چون قلب کلاغ ها برخلاف صدایشان درست مثل قلب کبوترها و قناری هاست. شاید آن کلاغی که قارقار می‌کند مادرش ر...
19 آذر 1390

تولدت مبارک پدری ...

جشن میلادت را به پرواز می رویم دراین خانگی ترین آسمانِ بی انتها آسمانی که نه برای من نه برای تو نه برای کوچک زیبایمان که تنها برای “ما” آبیست . . .   26 آبان روز تولد پدر نیایشه .   پدری تولدت مبارک . ...
26 آبان 1390

باران ...

نیایشم ... دستت اگر برای گرفتن قطره ای باران رفت، از شمارش روزها خسته نشو؛ که باران در راه است و تو هنوز در آغاز راهی... ./ باران سرانجام از پس ابرهای تیره بر تو می بارد و تو را در زلال قطراتش پاک می کند، از باریدن مأیوس نشو که لذت طهارت و پاک شدن در انتظار کشیدن است./ انتظار برای باران تو را صبور می کند، عشق را در تو بارور و قلبت را از خواستن لبریز می سازد؛ و زمانی که ببارد تو را برای لمس تک تک قطره هایش بی تاب می کند./ باران معجزه زیستن و فرصت کاشتن است، لحظه ناب از خود بی خود شدن و در آرامش آبیش رها شدن. باران طراوت یک نیایش و فرصت برآورده شدن حاجات است./ پس بمان که صدای قدم هایش از دور به گوش می رسد، و در صبح فردا بوی ...
10 آبان 1390

روز مبادا ... (برای پدرم ...)

وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها مثل همیشه آخر حرفم و حرف آخرم را با بغض می خورم . . عمریست لبخند های لاغر خود را در دل ذخیره می کنم باشد برای روز مبادا اما در صفحه های تقویم روزی به نام روز مبادا نیست . . آن روز هرچه باشد روزی شبیه دیروز روزی شبیه فردا روزی درست مثل همین روزهای ماست . . اما کسی چه می داند شاید امروز نیز روز مبادا باشد . . وقتی تو نیستی نه هست های ما چونان که بایدند نه باید ها . . هر روز ِ بی تو روز مباداست آینه ها در چشم ما چه جاذبه ای دارند آینه ها که دعوت دیدارند دیدارهای کوتاه از پشت هفت دیوار دیوارهای صاف دیوارهای شیشه ای شفاف دیوارهای تو دیوارهای من دیوارهای فاصله بسیارند...
9 آبان 1390

تو کیستی

  تو کیستی که مرا مادر خواهی خواند وتاجی از افتخار بر سرم خواهی گذاشت که بس ستودنی است تو نیایش منی ...
7 آبان 1390

آن فرشته کو

يک فرشــــــــته داشت می دويد توی کوچــــــــه های آســــــمان روی سنگـــــفرش کهکـــــــشان می دويد و هرکجا که می رسيد با گچ ستاره ها عکس يک شـــــــهاب می کشيد *** می دويد و خنــــده هاش نور بود غصــــــه را بلـــــــــــد نبـــــــود غصــــــه از بهشـــــت دور بــود می دويد و بوی رفتنش عجيب بود رد پايش از شکوفه های سيب بود *** می دويد و ناگهان دامنش به ابرها گرفت و ليز خورد از کــــــنار خانه خدا چکــــــــــــيد قطــــره قطــــره روی خاک مــرد *** هيچکـــــــس ولـــــــــی نگفت آن فرشته ای که می دويد کــــو! جای او چقدر خالی است آی ای خدا ؛ تو لا اقل بگو. ...
28 مهر 1390