نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

شيرين زبونم

دختر گلم امروز اومدم از شيرين زبوني هات برات بنويسم . البته فايل صوتي همه اينا رو دارم . اگه دوستاي خوبم كمكم كنن و بگن كه كجا آپلودشون كنم حتما صداي قشنگت رو هم ميگذارم .     اتل متل توتويه                   پاي !!! حسن چه جويه نه سير داله نه بستون        مي مي شو بردن بزستون !!! يك زن كردي داستم !!!       اسمشو بزار پريناز !!! دور كلاش قرمزي               هاچين و واچين     اين   &nbs...
22 تير 1391

چه گذشت به ما اين چند روز ! (1)

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم . امیدوارم که سال خیلی خوبی رو شروع کرده باشین و تا آخرش هم شاد و سرحال باشین .   روز ٢٦ اسفند تولد پارسا بود و ما هم بعد از رفتن به آتلیه رفتیم خونه عمه جون تا کمی بهش کمک کنیم . آخه اونروز خیلی مهمون داشت چون قرار بود فرداش یعنی ٢٧ اسفند بابایی و نازی جون برن مکه . روز ٢٧ اسفند شدیدا هوا سرد بود و اصلا نمیشد از خونه بیرون رفت . ولی با این حال رفتیم و بابایی اینا رو راه انداختیم . لحظه سال تحویل نیایش خانم ما تازه از خواب بیدار شده بود و با همه اخلاق خوبی که اون لحظه داشت اجازه نداد که لباس خوشگل تنش کنیم و ازش عکس های قشنگ قشنگ بگیریم . بالاخره صدای توپ سال تحویل دراومد و نیایش با تعجب پرسی...
23 خرداد 1391

چه گذشت به ما اين چند روز ! (2)

با عرض پوزش از دوستای گلم بخاطر تاخیر زیاد .   به اینجا رسیدیم که قطار با تاخیر سه ساعته رسید و ما راهی مشهد شدیم . ٨ نفری یه کوپه ٦ نفره گرفتیم که همه پیش هم باشیم . خلاصه با یه زحمت فراموش نشدنی توی کوپه جاشدیم . فردای اون روز ساعت ٤.٣٠ رسیدیم مشهد و با اشتیاق کامل راهی حرم شدیم . خیلی شلوغ بود . طوری که اصلا نمی شد عکس انداخت و منم که تنبل ... یعنی دوست ندارم لذت لحظه رو از دست بدم و مشغول عکس گرفتن بشم . به خاطر همین عکس زیادی از اولین سفر مشهد نیایش ندارم . توی یه فرصت مناسب همین دو سه تا عکسی که گرفتم رو حتما می گذارم . سه شب توي هتل آپارتمان بوديم و حسابي هم به خودمون و هم به نيايش و پارسا خوش گذشت . روز برگشت از ساعت...
29 فروردين 1391

کلمات و جمله سازی ها ...

نیایش گلم چند وقتی هست که شروع کردی به حرف زدن ولی من از بس تنبلم وقت نمی کردم بیام و بنویسم که چیا می گی . آب ، بابا ، مامان ، اولین کلماتی بودند که گفتی . ولی الان به من می گی : "ما..در" و به پدرت هم می گی : "پی...در" وقتی می خوای یه جمله رو با تاکید به من بگی " ندا من اه اه نه . دیس " (ندا من اه اه نکردم ، جیش کردم " پو...یا رو درست می گی ولی به پیام می گی : "پویا 2" !!!! (این هم از آموزش های خاله نسرین) عمو رو هم خیلی قشنگ می گی . و وقتی می گم عمو رو می زنم می گی " نه . عمو بَه بَه " اسم خیلی از حیوونا رو می گی : "حوت : خوک ، حِس : خرس ، گاب : گاو ، بع بع : ببعی ، به میمون هم می گی : "مونامونا " . قورباغه رو هم خیلی بانمک می ...
18 دی 1390

گزارش یک روز قشنگ

سلام امید مامان . دیروز روز خوبی بود . البته همه روزها خوبن مگه نه ؟ دیروز خوب بود چون از ظهر تا شب خودمون دوتا بودیم و حسابی با هم بازی کردیم . رفتیم (ددر ، هم و به به خریدیم ) و توی راه همه شو خوردیم . دوباره پفک خریدیم و نصفشو خوردی و رفتیم خونه . با هم دیگه رفتیم حموم و تموم عروسک ها و قورقوری ها ت رو شستی ولی نمی گذاشتی بشورمت . یه کوچولو گریه کردی ولی بالاخره کار شستشو تموم شد . لیف اردک کوچولو (گَل گَل) قلقلکت می داد و می شستت . از حموم که اومدیم بیرون من مشغول درست کردن شام شدم و برای شما CD گذاشتم . یهو اومدی آشپزخونه و گفتی (مامان اه اه) دیدم ای دل غافل نیایش خانم همه پفک رو خورده و آشغالش رو آورده بیاندازه توی سطل آشغال .....
21 مهر 1390

از زبان مامان

گاه باید کودکی بود که بی خیال از دیگران برای بهانه های شکلاتی می زند زیر گریه... من بزرگ شده ام آنقدر بزرگ که دلم سادگی کودکی هایم را می خواهد که دلم بهانه های کوچک را می خواهد . . . ای کاش تمام عمر کودک بودم...  
20 مهر 1390

باران و بهار

پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. باران گرفت. مادرم گفت : چه بارانی می آید. پدرم گفت : بهار است. و ما نمی دانستیم باران و بهار نام دیگر آن پیامبر است. پیامبری از کنار خانه ما رد شد. لباسهای ما خاکی بود . او خاک روی لباسهایمان را به اشارتی تکانید. لباس ما از جنس ابریشم و نور شد و ما قلبهامان را از زیر لباسمان دیدیم.   پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد. آسمان حیاط ما پر از عادت و دود بود. پیامبر کنارشان زد. خورشید را نشانمان داد و تکه ای از آن را توی دستهایمان گذاشت. پیامبری از کنار خانه ی ما رد شد و ناگهان هزار گنجشک عاشق از سرانگشتهای درخت کوچک باغچه روییدند و هزار آوازی را که در گلویشان جا مانده بود به ما بخش...
26 شهريور 1390

تکرار حرفهای مادرانه

  این فرشته ساده است و خط خطی      سر به زیر و یک کمی خجالتی ست بوی سیـــب می دهــد ‏‏، لبــــاس او      دامنش حریر سبـــــز و صورتی ست گوشــــواره هایـــش از ستاره است       ت اجش از شهاب سنگ قیمتی ست سرمه های نقطه چین چشم هاش      ریزه هایی از طلاست‏‏‏ ، زینتی ست تکه ای بهشــت توی دستش است       خنــده های کوچکش قیـامتی ست دشمنی همیشــه در کمین اوست      دشمنش،بد وحسود و ل...
23 شهريور 1390