نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

ميلاد نور مبارك

مثل باران بی ریا و ساده ای چون دعا، مهمان هر سجاده ای باز هم میایی از یک راه دور شهر را پر میکنی از عطر و نور با تهیدستان محبت میکنی شادمانی را تو قسمت میکنی...   با آرزوي برآورده شدن تمام حاجت ها و آرزوهايي كه مامان نيايش عزيزم از خدا خواستن . و شادي روح پدر عزيز من . عيدتون مبارك به قول نيايش : ساد باسين هميسه مثل گل بنفسه مژده ای دل که شب نیمه شعبان آمد       بر تن مرده و بی جان جهان جان آمد بانگ تکبیر نگردرهمه عالم بر پاست        همه  گویند  مگر  جلوه  یزدان   آمد ...
17 تير 1391

تو را دوست دارم

تو را   در تصنیف های قدیمی دوست دارم   وقتی که بر تن شمعدانی   در قاب پنجره گل می کنی   و من   دلم را زیر عطر جادوئی چشمانت   در نی لبکی پر از قاصدکُ پروانه   در التهاب ماه می نوازم   و ما شایعه می شویم   در شهری که مردمانش   از رنگین کمان یک شب بی باران   حرف می زنند   و تنها کوچه می داند   که آن شب   لحن لبخند تو      در آسمان می پیچید ...
8 تير 1391

يه كار بد و چند تا يادگاري !

نيايش گلم ديروز يه كار خيلي بدي كردم . اميدوارم كه منو ببخشي . ميدونم كه با روح بزرگي كه داري مي بخشي منو . ولي عزيز مادر قول ميدم ديگه تكرار نشه . هميشه بعد از ظهرها از ساعت 2.5 تا ساعت 6-7 مي خوابي . ديروز هم به هواي اينكه خوابيدي ساعت 4 تنها گذاشتمت خونه و رفتم يه جايي كه كارم فقط 1 ساعت طول مي كشيد . اونجا هم كه بودم مدام آيه الكرسي خوندم كه مبادا بيدار بشي و بترسي . ساعت 5 كليد رو كه به در انداختم يهو پريدي بغلم و با بغض گفتي " ندا مادر كجا رفته بودي ؟" بهت گفتم كه كجا بودم بعد گفتي " خوب منم مي بردي" اينجا بود كه ديگه بغض من هم شكست و يك ربع توي بغلم دوتايي گريه كرديم . دختر مهربونم همين كه اشك منو ديدي گفتي " من ديگه گريه نمي كن...
7 تير 1391

براي شاعر محترم شعر ... روزگار كودكي ...

جناب آقاي محمدرضا مظفري (گلشن) خيلي خيلي ممنونم كه وبلاگ نيايش رو مورد لطف قرار دادين . من از دوران كودكي شعرهاي زيادي رو مي خوندم ولي متاسفانه چيز زيادي ازشون يادم نيست ولي روزگار كودكي رو سال 63-64 زماني كه 4-5 ساله بودم براي اولين بار شنيدم و بخاطر دلنشين بودنش حفظ كردم . هنوز هم تك تك ابياتش رو حفظم . البته با اشكالاتي كه شما برام توضيح دادين . ضمنا اين شعر رو در پست خودش اصلاح كردم . خوشحال مي شم اگه آدرس وبتون رو داشته باشم تا بيشتر با اشعار و نوشته هاتون آشنا بشم . باز هم ممنونم از بذل توجهتون . ...
23 خرداد 1391

چه گذشت به ما اين چند روز ! (1)

سلام به همه دوستای خوب و مهربونم . امیدوارم که سال خیلی خوبی رو شروع کرده باشین و تا آخرش هم شاد و سرحال باشین .   روز ٢٦ اسفند تولد پارسا بود و ما هم بعد از رفتن به آتلیه رفتیم خونه عمه جون تا کمی بهش کمک کنیم . آخه اونروز خیلی مهمون داشت چون قرار بود فرداش یعنی ٢٧ اسفند بابایی و نازی جون برن مکه . روز ٢٧ اسفند شدیدا هوا سرد بود و اصلا نمیشد از خونه بیرون رفت . ولی با این حال رفتیم و بابایی اینا رو راه انداختیم . لحظه سال تحویل نیایش خانم ما تازه از خواب بیدار شده بود و با همه اخلاق خوبی که اون لحظه داشت اجازه نداد که لباس خوشگل تنش کنیم و ازش عکس های قشنگ قشنگ بگیریم . بالاخره صدای توپ سال تحویل دراومد و نیایش با تعجب پرسی...
23 خرداد 1391

روزگار کودکی یادش بخیر ...

روزگار كودكي يادش بخير                         ياد بازيها و فريادش  بخير خانمان با آن درختان زياد                         پشت باغي بود جايش ياد باد كوچه اش دنيايي از آواز بود                     يك وجب خاكش جهاني راز بود ياس گلپوش سحر از سادگيش         ...
18 خرداد 1391