نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه سن داره

کتاب آفرینش نیایش

يه كار بد و چند تا يادگاري !

1391/4/7 11:06
نویسنده : مادر جون
775 بازدید
اشتراک گذاری

نيايش گلم

ديروز يه كار خيلي بدي كردم . اميدوارم كه منو ببخشي . ميدونم كه با روح بزرگي كه داري مي بخشي منو . ولي عزيز مادر قول ميدم ديگه تكرار نشه .

هميشه بعد از ظهرها از ساعت 2.5 تا ساعت 6-7 مي خوابي . ديروز هم به هواي اينكه خوابيدي ساعت 4 تنها گذاشتمت خونه و رفتم يه جايي كه كارم فقط 1 ساعت طول مي كشيد . اونجا هم كه بودم مدام آيه الكرسي خوندم كه مبادا بيدار بشي و بترسي .

ساعت 5 كليد رو كه به در انداختم يهو پريدي بغلم و با بغض گفتي " ندا مادر كجا رفته بودي ؟" بهت گفتم كه كجا بودم بعد گفتي " خوب منم مي بردي" اينجا بود كه ديگه بغض من هم شكست و يك ربع توي بغلم دوتايي گريه كرديم . دختر مهربونم همين كه اشك منو ديدي گفتي " من ديگه گريه نمي كنم تو هم ناراحت نباش ." اين شيرين زبونيات بيشتر ناراحتم مي كرد و بيشتر گريه مي كردم . تا اينكه پارسا اومد پيشت و مشغول بازي شدي .

قول مي دم . قول قول كه ديگه هيچوقت تنهات نگذارم .

باز هم منو ببخش ...

 

دختر قشنگم ، دختر مهربونم

اين دو تا عكس رو خونه ماماني ازت گرفتم .

خودت از همه گلها قشنگ تري .

دختر مودب من

دختر مودب من

دختر شجاع من

عسل من

نيايش برفي من

اين هم دوتا از عكس هاي نه ماهگيت . خيلي از خانم عكاس خواهش كردم كه فايل عكس ها رو بهم بدن ولي ايشون امتناع كردن . من هم از روي عكس با گوشيم عكس گرفتم . به خاطر همين كيفيتش جالب نيست .

الهي فدات شم

قربونت برم

دوست دارم يه عالمه

هرچي بگم بازم كمه ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

زهره مامان نیایش
7 تیر 91 13:31
وای خدای من چه جراتی داشتی مامانی دخملی رو تنها گذاشتی تو خونه و چه دخمل مودب و خوبی داری که زیاد اذیتت نکرده من که 10 دقیقه هم نمیتونم نیایش رو تنها بذارم چه قدر خوب که بعد از ظهر ها می خوابی نیایشی دخملی من که از صبح تا شب بیداره و دیگه شب جونی برای دوتامون نمیمونهعزیزمی عکس هات هم خیلی قشنگه خیلی خیلی خوشحال شدم دیدمت می بوسمت عزیزم


چاره ديگه اي نداشتم خانمي . مجبور شدم تنهاش بگذارم . ولي اصلا فكر نمي كردم از خواب بيدار بشه چون هميشه 3-4 ساعت مي خوابه بعدازظهرها .


سودابه
12 تیر 91 1:13
دلم لرزید . میدونم هنوز هم چه حسی داری . گاهی ادم واقعا مستاصل میشه ولی خب چاره چیه . بعد از این مامانی خوب دخترمونو تنها نذار دیگه . پسرمن الان سوم دبیرستانه . من یه بار وقتی مهد میرفت کمی دیرتر از بقیه رفتم دنبالش . هنوز یادشه . شاد باشید.


ممنون عزيزم از حضورت . واقعا چاره اي نداشتم . مجبور شدم وگرنه حتي وقتي سركار ميرم و با اينكه پيش مامانم مي مونه مدام نگرانش هستم .
اينكه مي شنيدم بچه ها مثل يه لوح سفيد هستن و همه چي تو ذهنشون ثبت و ضبط ميشه رو هيچوقت اينقدر واضح نديده بودم .
محيا كوچولو
12 تیر 91 23:20
خاله چرا نيايش ما رو تنها كذاشته بودي؟ نگفتي ميترسه طفلي


قول مي دم كه ديگه هيچوقت اين اتفاق نيفته .
مامان سانای
14 تیر 91 9:28
عجب
چه دل وجراتی . حدود یه سالی می شه موقعی که من سر کارم سانای پیش مادر بزرگش (پدری)می مونه .
قبلا پیش مادر وپدری من میموند.مادرم مریضه تنهایی نمی تونه بیرون بره و سانای هم اینو می دونه که محال توی خونه مادر من تنها بمونه وخیالش از این بابت راحته .
ولی امسال همیشه یه نگرانی داره اون هم اینه اگه صبح از خواب بیدار بشه بره پایین و ببینه کسی خونه نیست چی کاره کنه .چون مادر شوهرم صبح ها می ره پیاده روی .یه روز صبح که داشتم می رفتم سر کارم دیدم مادر شوهر و پدر شوهرم هر دو دارن می رن بیرون بهشون گفتم سانای را ببرم خونه مادرم ینا یهو بیدار می شه ؟مادر شوهرم با یه حالت بد گفت همین که من برم بیرون سانای بیدار می شه ؟من زود بر می گردم . من هم نگران ودلواپس رفتم سر کار . اون روز به خیر گذشت فردا این کار دوباره تکرار شد . چشمت روز بد نبینه ده دقیقه بود رسیده بودم دانشکده سانای با گریه زنگ زد که من تنهام هرچی گفتم الان مامان بزرگ بر می گرده قبول نکرد . من هم عصبانی به پدرم زنگ زدم که برو سانای را بیار بابام هم رفته بود سانای را آورده بود خونه خودشون .بعدا به پدر شوهرم گفته بود که کار درستی نکردین بچه را توی خونه تنها گذاشتین .
حالا هم دلم براش می سوزه شب اگه بفهمه فردا قرارهمادر بزرگش جایی بره با نگرانی می گه من چی کار کنم فردا تنها بمونم .
این هم مشکل بزرگ ما مادران شاغل


آره عزيزم بزرگترين مشكل مادرهاي شاغل همينه .
فقط توكلمون به خداست .
الهه مامان یسنا
18 تیر 91 11:04
سلام دختر نازی دارین خدا حفظش کنه. تقریبا همسن دختر منه. اجازه میدین لینکتون کنم؟


ممنون . با افتخار عزيزم . من هم لينكتون كردم .
دخملی
28 تیر 91 12:42
وااااااااااااااااااااااااای خداییش گریه ام داشت میگرفت موقعی خوندم پریدین بغل هم.....