نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

متني كه براي اولين سال تولدت نوشتم و قاب گرفتم .

در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود . و کلمه ، بی زبانی که بخواندش ، و بی اندیشه ای که بداندش ، چگونه می تواند بود ؟ و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود ، و با نبودن چگونه می توان بودن ؟ و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور اما کسی نداشت . خدا آفریدگار بود و چگونه می توانست نیافریند ؟ و خدا مهربان بود و چگونه می توانست مهر نورزد ؟ و خدا آفریدگار بود و دوست داشت بیافریند زمین را گسترد و از کبریایی بلند و زلالش آسمان را برافراشت با نیایش های خلوت آرامش ، سقف هستی را رنگ زد و آرزوهای سبزش را در دل دانه ها نهاد و رنگ نوازش های مهربانش را به ابرها بخشید ...
8 مرداد 1392

عاشقت بودن عشق منه ...

شب به اون چشمات خواب نرسه             به تو می خوام مهتاب نرسه بریم اونجا....اونجا که دیگه                        به تو دست آفتاب نرسه عاشقت بودن عشق منه                          اینو قلبم فریاد می زنه گریه ی مستی داره صدام                        این صدای عاشق شدنه قصه ی عشقت باز تو صدامه                     یه شب مستی باز سر رامه یه نفس بیشتر فاصله...
5 تير 1392

بدون عنوان

جان منی جان منی جان من آن منی آن منی آن من شاه منی لایق سودای من قند منی لایق دندان من نور منی باش در این چشم من چشم من و چشمه حیوان من گل چو تو را دید به سوسن بگفت سرو من آمد به گلستان من از دو پراکنده تو چونی بگو زلف تو حال پریشان من ای رسن زلف تو پابند من چاه زنخدان تو زندان من دست فشان مست کجا می‌روی پیش من آ ای گل خندان من
5 تير 1392

تو گل سرخ منی

تو گل سرخ منی تو گل یاسمنی تو چنان شبنم پاک سحری؟ نه از آن پاک تری تو بهاری؟ نه بهاران از توست از تو می گیرد وام هر بهار اینهمه زیبایی را هوس باغ و بهارانم نیست ای بهین باغ و بهارانم تو حمید مصدق ...
27 ارديبهشت 1392

یادش بخیر...

بهانه میگیرم ... دلم به دنیای کودکی هایم میرود به پاره کردن کتاب های درسی دقیقا بعد از آخرین امتحان خرداد به تابستان هایی که صبحش جای مدرسه با کارتون پر میشد تلویزیون هایی که عین اتاق خواب ، برای باز کردن درش باید از مادر اجازه میگرفتی آه که چه دنیایی بود .... وقتی هر کارتون را آنقدر باور میکردی که با شخصیت هایش ... چنان هم دردی می کردی که به خواب هایت هم سرایت میکرد دور دنیا در هشتاد روز ، میچرخیدی و به ساعت بزرگ لندن فکر میکردی و انتهای هر قسمت دلهره داشتی نکند سر ِ هشتاد روز نرسد و شرط را ببازد دنیایم بوی جنگل میگرفت در کوهستان آلپ در چشم های آنت که هیچ وقت به روی دنی نیاورد مادر به خاطر تولد تو مرد یا لوسیَن که هیچوقت خودش ر...
19 اسفند 1391

عيدتون مبارك

صدای پای عید می آید و دل مومن بر سر دو راهی آمدن عید رمضان و رفتن ماه رمضان بلا تکلیف است.. از آمدن آن یک ، دل شاد باشد یا از رفتن این یک محزون ؟ عید فطر پاک ترین و عیدترین عیدهاست چرا که پاداش یک ماه عبادت و شست و شوی جان در نهر پاک رمضان است. عید فطر.. عید پایان یافتن رمضان نیست.. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهای خویشتن خویش است.. چونان ققنوس که از خاکستر خویش دوباره متولد می شود. رمضان کوره ایی است که هستی انسان را می سوزاند و آدمی نوبا جانی تازه از آن سر بر می آورد. فطر شادی و دست افشانی بر رفتن رمضان نیست، بر آمدن روز نو، روزی نو و انسانی نو است. بناست که رمضان با سحرهاوافطارهایش.. با شبهای قدر و مناجاتهایش از ما آدمی دیگر بسا...
19 اسفند 1391

راز رسیدن

لیلی زیر درخت انار نشست. درخت انار عاشق شد، گل داد، سرخ سرخ. گلها انار شد، داغ داغ. هر اناری هزار تا دانه داشت. دانه ها عاشق بودند، دانه ها توی انار جا نمی شدند. انار کوچک بود. دانه ها ترکیدند. انار ترک برداشت. خون انار روی دست لیلی چکید. لیلی انار ترک خورده را از شاخه چید. مجنون به لیلی اش رسید. خدا گفت راز رسیدن فقط همین بود. کافی است انار دلت ترک بخورد. عرفان نظرآهاری ...
4 اسفند 1391