عاشقت بودن عشق منه ...
شب به اون چشمات خواب نرسه به تو می خوام مهتاب نرسه
بریم اونجا....اونجا که دیگه به تو دست آفتاب نرسه
عاشقت بودن عشق منه اینو قلبم فریاد می زنه
گریه ی مستی داره صدام این صدای عاشق شدنه
قصه ی عشقت باز تو صدامه یه شب مستی باز سر رامه
یه نفس بیشتر فاصله امون نیست چه تب و تابی باز تو شبامه
تو که مهتابی تو شب من تو که آوازی رو لب من
اومدی موندی شکل دعا توي هر یارب یارب من
نيايش عزيزم ؛
توي اين مدتي كه نبودم - در واقع وجود وبلاگي نداشتم - خيلي خيلي خانم و حتي خانم بزرگ شدي .
تا قبل از اين با غذا خوردنت خيلي مشكل داشتم . هميشه ناراحت بودم از اينكه چه جوري و از كجا انرژي اين دختر پرجنب و جوش تامين ميشه .
خودت هم هميشه مي گفتي كه "ندا مادر من با هوا زنده هستم " و غش مي كردي از خنده !
من هم با وجود همه ناراحتي ولي نمي تونستم اون خنده با مزتو نديد بگيرم و من هم باهات همنوا مي زدم زير خنده .
تا اينكه يه روز يواشكي توي سبزي پلوت برات يه تيكه ماهي گذاشتم . فهميدي شيطون ! و گفتي " ندامادر توش از اونا داره ؟" من هم از ترس اينكه ديگه نخوري گفتم " نه مادر ، نداره " و قاشق بعدي رو گذاشتم توي دهنت . همنيطور تا آخر غذا ...
اما يه جورايي ناراحت بودم كه چرا بهت دروغ گفتم . به خاطر همين توي قاشق آخر يه تيكه ماهي بزرگ گذاشتم كه بخوري . اينجا بود كه با يه خنده خيلي بامزه گفتي " ديدي ندامادر ، ديدي گفتم ماهي داره ! ولي اشكالي نداره ، خوشمزس بده بازم بخورم"
و من انگار دنيا رو بهم دادن .
فرداش هم به همين ترتيب جوجه كباب و يه روز ديگه شير موز و بقيه چيزها ...
خلاصه خيلي خيلي خوشحالم كه ديگه تقريبا همه چيز مي خوري .