نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 2 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

اين صداي عاشق شدنه

خيلي ممنون از همه دوستاي گلم كه بهم سر مي زنن هميشه و يادم هستن. يه مدتي يه  كاري داشتم كه نمي رسيدم بيام اينجا و پست جديد بگذارم. به خاطر همين از روي دختر گلم و دوستاي مهربونم شرمندم. تا اينكه عكس هاي نيايشم آماده شد...     ...
19 ارديبهشت 1393

نيايشم هديه من برات يه دنيا عشقه

فرشته ی كوچك رويايي ِ من دنيا اگر خودش را تباه کند نميتواند به عشق من به تو شك كند تمام ِ بودنت را حس مي كنم ... حاجتي به استخاره نيست عشق ما ... عشق من به تو عشق تو به من يك پديده است ... يك حقيقت بي نياز از استخاره  و گمان صداي قلب تو ... صداي زندگيست عزیزتر از جانم  زندگي را دوست داشته باش زندگي را زندگي كن   حتی وقتي بزرگ شدي  كودكانه زندگي كن جانكم مادرانه ترين لحظه هاي امروزم همين لحظه است...همين لحظه كه با تمام جان ِ عاشقم        ...
14 بهمن 1392

عاشورا و شير و نيايش و باب اسفنجي !

نيايش عزيزم ، از شنبه منتظر بود تا سه شنبه بشه و من از فرداش تعطيل باشم به مدت 3 رووووووووووز !!!!!! تا اينكه سه شنبه شد و دختر ما منتظر كه شير و اسب و شتر بياد توي خيابون و بره اونها رو ببينه . ولي هيچكدوم از برنامه ها رديف نشد تا نيايش دسته هاي عزاداري رو ببينه . تا اينكه ظهر عاشورا اتفاق جالب انگيزي افتاد . خيلي دير از خونه رفتيم بيرون و من هم غصه دار از اينكه از پارسال عاشورا نيايش منتظره تا شير رو دوباره ببينه . گفتم واي كه بدقول شدم پيش دخترم . بعد از نماز شهر عاشورا ، همينطوري بي هدف توي خيابونها دور مي زديم كه يهو ديديم اي دل غافل ، شير دسته هاي عزاداري از قافله عقب مونده و در حال دويدنه ! ما هم زديم كنار و ...
2 آذر 1392

عاشقانه های مادر و پدر

  نیایش عزيزم بالاخره انتظار به پايان رسيد وقتي امدي همه اشك شوق از چشمانشان جاري و گلخند اميد بر لبانشان نقش بسته بود و دست نيايش به درگاه خداي مهربان بلند كرده بودند و حمد و سپاس خود را نثار درگاهش ميكردند... آري 14 بهمن 1388 {زيباترين روز تقويم زندگيمان} تو آمدي و با آمدنت عشق به زندگي را در وجودمان كاشتي و با نگاه مهربانت زيباترين هديه را به ما دادي . نیایش مهربون من 14 بهمن 1388 ساعت 15:05 در بیمارستان دهخدا قزوین با لطف خدای مهربون و عمل سزارین و بیهوشی عمومی خانم دکتر سوزان ناصری با وزن 3.600 و قد 50 قدم به این دنیا گذاشتی و همه رو بعد از انتظار خوشحال کردی به...
24 مهر 1392

آرزو

صبح یک روز نوبهاری بود روزی از روز های اول سال بچه ها در کلاس جنگل سبز جمع بودند دور هم خوشحال بچه ها گرم گفتگو بودند بازهم در کلاس غوغا بود هریکی برگ کوچکی در دست! باز انگار زنگ انشا بود تا معلم ز گرد راه رسید گفت با چهره ای پر از خنده: باز موضوع تازه ای داریم «رزوی شما در آینده» شبنم از روی برگ گل برخاست گفت:« می خواهم آفتاب شوم ذره ذره به آسمان بروم ابر باشم دوباره آب شوم» دانه آرام بر زمین غلتید رفت و انشای کوچکش را خواند گفت:« باغی بزرگ خواهم شد تا ابد سبز سبز خواهم ماند» غنچه هم گفت:« گرچه دل تنگم مثل لبخند باز خواهم شد با نسیم بهار و بلبل باغ گرمِ راز و نیاز خواهم شد» ...
3 مهر 1392

روزت مبارك دخترم .

دختران تماشایی اند وقت لبخند شاهکار  آنها را باید به تماشا نشست فقط بویید و بوسید ... دختر ... پروانه رنگین کمان   دختر ، تجسم شیرین عشق   دختر ، تکثیر خوشبختی در خانه های سوت و کور ... ...
16 شهريور 1392