نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

آرزو

1392/7/3 14:09
نویسنده : مادر جون
1,541 بازدید
اشتراک گذاری

نيايش عزيزم

صبح یک روز نوبهاری بود
روزی از روز های اول سال
بچه ها در کلاس جنگل سبز
جمع بودند دور هم خوشحال

بچه ها گرم گفتگو بودند
بازهم در کلاس غوغا بود
هریکی برگ کوچکی در دست!
باز انگار زنگ انشا بود

تا معلم ز گرد راه رسید
گفت با چهره ای پر از خنده:
باز موضوع تازه ای داریم
«رزوی شما در آینده»

شبنم از روی برگ گل برخاست
گفت:« می خواهم آفتاب شوم
ذره ذره به آسمان بروم
ابر باشم دوباره آب شوم»

دانه آرام بر زمین غلتید
رفت و انشای کوچکش را خواند
گفت:« باغی بزرگ خواهم شد
تا ابد سبز سبز خواهم ماند»

غنچه هم گفت:« گرچه دل تنگم
مثل لبخند باز خواهم شد
با نسیم بهار و بلبل باغ
گرمِ راز و نیاز خواهم شد»

جوجه گنجشک گفت:« می خواهم
فارغ از سنگ بچه ها باشم
روی هر شاخه جیک جیک کنم
در دل آسمان رها باشم»

جوجه کوچک پرستو گفت:
« کاش با باد رهسپار شوم
تا افق های دور کوچ کنم
باز پیغمبر بهار شوم»

جوجه های کبوتران گفتند:
« کاش می شد کنار هم باشیم
توی گلدسته های یک گنبد
روز و شب زایر حرم باشیم»

زنگ تفریح را که زنجره زد
باز هم در کلاس غوغا شد
هر یک از بچه ها به سویی رفت
و معلم دوباره تنها شد

با خودش زیر لب چنین می گفت:
«آرزوهایتان چه رنگین است!
کاش روزی به کام خود برسید!
بچه ها آرزوی من این ست!»

قیصر امین پور

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

تولدانه
8 مهر 92 23:21
تولدتون مبارک با بهترین آرزوها
مامان نیایش
23 مهر 92 17:31
عزیز دلم چه ناز شدی ماشالله عیدتون مبارکبه همه آرزوهای رنگیت برسی