عاشقانه های مادر و پدر
نیایش عزيزم بالاخره انتظار به پايان رسيد
وقتي امدي همه اشك شوق از چشمانشان جاري و گلخند اميد بر لبانشان نقش بسته بود و دست نيايش به درگاه خداي مهربان بلند كرده بودند و حمد و سپاس خود را نثار درگاهش ميكردند...
آري 14 بهمن 1388 {زيباترين روز تقويم زندگيمان} تو آمدي و با آمدنت عشق به زندگي را در وجودمان كاشتي و با نگاه مهربانت زيباترين هديه را به ما دادي .
نیایش مهربون من 14 بهمن 1388 ساعت 15:05 در بیمارستان دهخدا قزوین با لطف خدای مهربون و عمل سزارین و بیهوشی عمومی خانم دکتر سوزان ناصری با وزن 3.600 و قد 50 قدم به این دنیا گذاشتی و همه رو بعد از انتظار خوشحال کردی به خاطر سالم بودنت .
زیباترین لحظات زندگی من و پدر در اون روز اتفاق افتاد و با دیدنت همه خستگیمون رفع شد و تو شدی عشق زندگی ما .
نیایش مهربانم
برايت از طلا تختي...مسيري روبه خوشبختي...برايت عمرنوحي را...وقارهمچوكوهي را...
برايت صبر ايوبي...حياتي مملو از خوبي...
برايت شاد بودن را...فقط ازاد بودن را...رفاقت را صداقت را محبت را
دعا كرديم
به سرزمين خوبي ها خوش آمدی ...
عزیزترینم دخترکم با تو هستم گلم با خود خودت نیایش جان نمی دانم اگر نبودی تا به حال چه می کردم دخترم وقتی می بینم چطور در آغوشم پنهان می شوی و من را مامن خود می دانی از ته دل به خود می بالم و به این می اندیشم که تو من را برای همیشه از آن خود می دانی ومن برای همیشه در گوشه ای از وجودت خواهم بود تا ابد ..... همیشه در ذهنم دختری را می پرورانم که از زندگی ای که دارد راضی و به آنچه دارد قانع باشد و زیاده خواهی نداشته باشد و به آنچه پدر و مادرش در اختیارش می گذارند قانع باشد حد و حدود خودش را بداند و پا را فراتر نگذارد نمی دانم که تو در آینده این چنین خواهی بود یا نه ......... در هر صورت تو گل ناز منی و من تو را همیشه دوستت خواهم داشت تا انتهای آفرینش ....
عزیزم نیایش جان هر زمان که اسم قشنگت را صدا می زنم باورم می شود که تو هستی و آرامش بخش وجودمی به تو که فکر می کنم از همیشه خوشبخت ترم و می دانم تو دلیل بودن منی ..... می دانم چه رازی دارد این دنیا که یک انسان متولد می شود و انسانی دیگر چشم می بندد از این دنیای فانی ... کاش انتهای افرینش را می شد دید همیشه این دنیا همچون رازی سر بسته خواهد ماند . دخترم نمی دانم تو اگر بزرگ بشی چه دیدگاهی خواهی داشت شاید همچون من در ذهن تو هم هزاران سوال بی جواب باشد . کودکم نیایش جان دستان کوچکت به من آرامش می دهد و دریا دریا امید . کاش می توانستم احساس نایاب دستانت را در دستانم در گوشه ای از دفتر خاطراتم ثبت کنم کاش احساس ها را می شد قاب کرد تا برای همیشه بمانند .... وقتی با چشمان معصوم و پاکت به من خیره می شوی دلم می خواهد زمان بایستد و آن لحظه هزار بار تکرار شود . شبها که تو در آغوشم به خواب می روی خدا را برای داشتن تو شکر می کنم خدایا شکرت فرشته ای از فرشته های خودت نصیبم کردی تو خود نگاهبانش باش و ما را در نگهداریش راهنمایی کن و راه درست را نشانمان ده. آمین .
تا عشق آمد دردم آسان شد،خدا را شکر!
مادر شدم اوپاره جان شد،خدا را شکر
شوق شنیدن ریخت حتی گریه اش در من
لبخند زد جانم غزلخوان شد،خدا را شکر
من باغبان تازه کاری بودم اما او
یک غنچه زیبا و خندان شد،خدا را شکر
او آمد و باران رحمت با خودش آورد
گلخانه ما هم گلستان شد،خدا را شکر
سنگ صبورم،نور چشمم،میوه قلبم
شب را ورق زد،ماه تابان شد،خدا را شکر
مادر شدن یک امتحان سخت وشیرین است
دلواپسی هایم دو چندان شد،خدا را شکر !!!