نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 27 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

داشته ها و نداشته ها !

بار الها !   من در کلبه فقیرانه خود چیزی را دارم   که تو در عـرش کبـریــایی خـود نـداری                      آری ! من چون تویی دارم                                              و تو چون خودی نداری !   ...
23 شهريور 1390

یه شعر قشنگ

زندگی باید کرد  گاه با دل  تنگ همتی بایدت چوقطره بر سنگ اینکه طوفان خزان  گل است ساقی پیمانه حیران دل است ما را چه چیز  که چی  باشد بی غم دنیاوکی به کی باشد مهم آنکه پای تو در میان باشد زلف گیسوی توچوپرنیان باشد با نام تو مژگان بارانی  شود تپش این قلب هم آنی شود خوشم از  آنکه با  بال  رویا پر  می کشم هرآن که خواهم به سرایت سرمی کشم لیک...! تو کجا و من کجا فاصله قرنهاست دانی دراین سو قاصدکی تنهاست؟ این قاصدک ما  لانه  ندارد بی پناه است وخانه ندارد می شود به کلبه ات راهش دهی؟ دمی بربالین خویش پناهش دهی؟ ...
23 شهريور 1390

ماه من

ماه من، غصه چرا؟ تو مرا داری و من هر شب و روز،آرزویم همه خوشبختی توست ماه من ... غم و اندوه اگر هم روزی، مثل باران بارید یا دل شیشه ایت از لب پنجره ی عشق به زمین خورد و شکست با نگاهت به خدا؛ چتر شادی وا کن که خدا هست، خدا...   ...
23 شهريور 1390

خدای من

من خدایی دارم که در این نزدیکی ست مهربان خوب قشنگ چهره اش نورانی ست گاه گاهی سخنی میگوید با دل کوچک من سخنی ساده تر از سخن ساده ی من او مرا میفهمد او مرا میخواند نام او ذکر من است در غم و در شادی آن زمان رقص کنان میخندم که خدا یاد من است که خدا یار من است او خدایی ست که مرا می خواهد   ...
23 شهريور 1390

لبخـــــند خدا

پیش از اینها فکر می‌کردم خدا  خانه‌ای دارد کنار ابرها مثل قصر پادشاه قصه‌ها   خشتی از الماس و خشتی از طلا پایه‌های برجش از عاج و بلور   بر سر تختی نشسته با غرور ماه ، برق کوچکی از تاج او هر ستاره، پولکی از تاج او اطلس پیراهن او، آسمان   نقش روی دامن او، کهکشان رعد و برق شب، طنین خنده‌اش  سیل و توفان ، نعره توفنده‌اش دکمه پیراهن او، آفتاب  برق تیغ خنجر او، ماهتاب هیچکس از جای او آگاه نیست   هیچکس را در حضورش راه نیست پیش از اینها خاطرم دلگیر بود از خدا در ذهنم این تصویر بود آن خدا بی‌رحم بود و خش...
23 شهريور 1390

خداوند

منم زیبا که زیبا بنده ام را دوست میدارم تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو میگوید   ترا در بیکران دنیای تنهایان   رهایت من نخواهم کرد   رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود   تو غیر از من چه میجویی؟   تو با هر کس به غیر از من چه میگویی؟ تو راه بندگی طی کن عزیز من، خدایی خوب میدانم   تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن   که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم   طلب کن خالق خود را، بجو ما را تو خواهی یافت   که عاشق میشوی بر ما و عاشق میشوم بر تو که   وصل عاشق و معشوق هم، آهسته میگویم، خد...
23 شهريور 1390

کفر دکتر علی شریعتی

  پريشانم،  چه مي‌خواهي‌ تو از جانم؟!  مرا بي ‌آنکه خود خواهم اسير زندگي ‌کردي.  خداوندا!  اگر روزي ‌ز عرش خود به زير آيي  لباس فقر پوشي  غرورت را براي ‌تکه ناني  ‌به زير پاي‌ نامردان بياندازي‌  و شب آهسته و خسته  تهي‌ دست و زبان بسته  به سوي ‌خانه باز آيي  زمين و آسمان را کفر مي‌گويي  نمي‌گويي؟!  خداوندا!  اگر در روز گرما خيز تابستان  تنت بر سايه‌ي ‌ديوار بگشايي  لبت بر کاسه‌ي‌ مسي‌ قير اندود بگذاري  و قدري آن طرف‌تر  عمارت‌هاي ‌مرم...
23 شهريور 1390

برای نیایشم

دعایت می کنم، عاشق شوی روزی بفهمی زندگی بی عشق نازیباست دعایت می کنم با این نگاه خسته، گاهی مهربان باشی به لبخندی تبسم را به لب های عزیزی هدیه فرمایی بیابی کهکشانی را درون آسمان تیره شب ها بخوانی نغمه ای با مهر دعایت می کنم، در آسمان سینه ات خورشید مهری رخ بتاباند دعایت می کنم، روزی زلال قطره اشکی بیاید راه چشمت را سلامی از لبان بسته ات، جاری شود با مهر دعایت می کنم، یک شب تو راه خانه خود گم کنی با دل بکوبی کوبه مهمانسرای خالق خود را دعایت می کنم، روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن، و حتی کمتر از آن فاصله داری و هنگامی که ابری، آسمان را با زمین پیوند خواهد داد مپوشانی تنت را از نوازش های بارانی دعایت...
20 مرداد 1390

من خدا را دارم

من خدا را دارم، كوله بارم بر دوش، سفري مي بايد ! سفري بي همراه ! گم شدم تا ته تنهايي محض، سازكم با من گفت: هر كجا لرزيدي ! از سفر ترسيدي، تو بگو از ته دل: من خدا را دارم، من و سازم چنديست كه فقط با اوييم... ...
19 تير 1390