نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 3 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

گاهي وقتا ...

1391/5/12 9:35
نویسنده : مادر جون
838 بازدید
اشتراک گذاری
جودی ابوت
 
 
 
 
 
 
گاهی وقتا دلم میخواد مثل جـــودی ابـــوت باشم!

پر انرژی ...

با خنده هایی که از ته دلــــن ...

گریه هایی که با دلیلـــن ...

با اون شخصیتی که جلوی هیشکی نمیشکنه ...

و یه بابا لنگ دراز که واسش بنویسم....!

 

 

جودی! کاملا با تو موافق هستم که عده ای از مردم هرگز زندگی نمی کنند و زندگی را یک مسابقه دو می دانند و می خواهند هرچه زودتر به هدفی که درافق دوردست است دست یابند و متوجه نمی شوند که آن قدرخسته شده اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگر هم برسند ناگهان خود را در پایان خط می بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته اند و نه لذتی از آن برده اند. دیر یا زود آدم پیر و خسته می شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی تفاوت می شود و فقط او می ماند و یک خستگی بی لذت و فرصت وزمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد. ...

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می شویم.
هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می شود. پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم دردلش ثبت شویم.


دوستدارتو : بابالنگ دراز

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

زهره مامان نیایش
12 مرداد 91 11:27
خیلی قشنگ بود