آدم فضايي ...
نيايش فضايي من !
جديدا هر چيزي رو كه مي بيني و نمي دوني چيه بهش ميگي : "آدم فضايي !!!"
حالا اين آدم فضايي مي تونه داربست هاي فلزي باشه ، مي تونه لودر باشه ، جرثقيل باشه ، دكل برق باشه ، آنتن تلويزيون حتي ، يا درخت بزرگي كه تموم برگهاش ريخته و فقط يه تكه چوب بزرگ ازش مونده . اما گاهي اين بنده خداهاي افغاني كه سر ساختمونا كار مي كنند هم از ديد تو تبديل مي شن به آدم فضايي .
ديروز پدر تعريف كرد برام كه با نيم ساعت تاخير رسيده به محل كارش . فقط به خاطر اينكه يكي از اين آدم فضايي ها "لودر" رو ديده بودي و تا آخر كارش رو نظارت كردي و بعد توي راه دو نفر از كارگرهاي افغاني رو ديدي و با صداي بلند گفتي "پدر ، آدم فضايي ها چه تند تند كار مي كنن" .
شيرين زبونم ؛
وقتي صدات مي كنم و مي گم : "دختر مهربونم" بلافاصله جواب مي دي : "بله ندا مادر مهربونم"
مي گم : "بيا اينجا عزيز دلم" مي گي : "اومدم عزيز دلم"
مي گم : "قربون اون حرف زدنت برم زود بيا" مي گي : "يه دقه واستا قربونت برم بازيم تموم بشه الان ميام"
البته به الان ميگي انال
به جايزه هم ميگي اجازه
خدا نكنه كه بخواي با پارسا بري زمين اسكيت . از اونجا كه بر ميگرديم بي برو برگرد جايزه مي خواي . بابا آخه پارسا اسكيت بازي مي كنه و جايزه مي گيره . البته تا الان سه بار از مربي اسكيت پارسا به خاطر اينكه خوب تشويقش كردي و پارسا تونسته با كمك تشويقهاي نيايش خانم بهتر بازي كنه جايزه گرفتي !
شعر حسني نگو بلا بگو رو از اول تا آخر و كامل مي خوني .
آمپول رنگي و دكتر چه مهربونه هم از شعرهاي مورد علاقه خانم خانماست .
از يك تا 12 رو هم قشنگ مي شمري . فقط نمي دونم چرا با هشت مشكل داري و هيچوقت به حسابش نمياري .
همينطور وقتي ده ، بيست ، سي ، چهل ... مي خوني ، هشتاد رو بيخيال مي شي .
با پارسا يه قراري گذاشتي كه "يه بار من برق راه پله رو روشن كنم يه بار پارسا" اما هميشه وقتي به كليد برق مي رسي قرارت بادت ميره و مي گي "نوبت منه" اما هر وقت پارسا باهامون نيست به من ميگي "آخه دستم چيزيه ، نمي تونم برقو روشن كنم . اشكالي نداره ، شما روشن كن ." !!!
و من هنوز غرق در اين ابهامم ...
كه چرا ...