نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

پنجمين عاشقانه

1393/11/12 22:06
نویسنده : مادر جون
1,160 بازدید
اشتراک گذاری

در آغاز هیچ نبود ، کلمه بود ، و آن کلمه خدا بود .

و کلمه ، بی زبانی که بخواندش ، و بی اندیشه ای که بداندش ،

چگونه می تواند بود ؟

و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود ،

و با نبودن چگونه می توان بودن ؟

و خدا عظیم بود و خوب و زیبا و پر جبروت و مغرور

اما کسی نداشت .

خدا آفریدگار بود

و چگونه می توانست نیافریند ؟

و خدا مهربان بود و چگونه می توانست مهر نورزد ؟

و خدا آفریدگار بود

و دوست داشت بیافریند

زمین را گسترد

و از کبریایی بلند و زلالش آسمان را برافراشت

با نیایش های خلوت آرامش ، سقف هستی را رنگ زد

و آرزوهای سبزش را در دل دانه ها نهاد

و رنگ نوازش های مهربانش را به ابرها بخشید

و از این هرسه ترکیبی ساخت و بر سیمای دریاها پاشید

و باز هم آفرید ...

.

.

پیکر تراش هنرمند و بزرگی که در میان انبوه مجسمه های گونه گونه اش غریب مانده است ،

در جمعیت چهره های سنگ و سرد تنها نفس می کشید .

و خداوند خدا برای حرف هایش باز هم مخاطبی نیافت !

هیچکس او را نمی شناخت ، هیچکس با او انس نمی توانست بست

انسان را آفرید !

و این نخستین بهار خلقت بود .

نيايش عزيزم.

خودت خوب مي دوني كه اين روزها خيلي ....... سرم شلوغه.

اينو مي دوني و مي بيني و با درك بزرگ و عميقي كه داري سعي مي كني كمكم كني.

مدتيه نتونستم بيام و اينجا خاطره اي برات ثبت كنم. ولي باز مي دونم كه خودت به بزرگي خودت مي بخشي.

دعا كن كه كمي راحت بشم...! فقط كمي. 

عاشقتم عزيزترينم...

پسندها (1)

نظرات (0)