شعر
پدرم گفت: « برو» گفتم: چشم»
مادرم گفت: «بيا» گفتم: «چشم»
هر چه گفتند به من، با لبخند
گوش كردم همه را، گفتم چشم
مادرم شاد شد از رفتارم
خنده بر روي پدر آوردم
با پدر مادر خود، در هر حال
تا توانستم، نيكي كردم
پدرم گفت: «تو خوبي دخترم»
مادرم گفت: «از او بهتر نيست»
آسمان خنده به رويم زد و گفت:
«دخترک از تو خدا هم راضي است.»
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی