نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 6 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

شعر

1390/11/6 11:14
نویسنده : مادر جون
552 بازدید
اشتراک گذاری

پدرم گفت: « برو» گفتم: چشم»
مادرم گفت: «بيا» گفتم: «چشم»

هر چه گفتند به من، با لبخند
گوش كردم همه را، گفتم چشم

مادرم شاد شد از رفتارم
خنده بر روي پدر آوردم

با پدر مادر خود، در هر حال
تا توانستم، نيكي كردم

پدرم گفت: «تو خوبي دخترم»
مادرم گفت: «از او بهتر نيست»

آسمان خنده به رويم زد و گفت:
«دخترک از تو خدا هم راضي است.»

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

مامان رومینا
7 بهمن 90 19:07
مامان نیایش
7 بهمن 90 20:54
خیلی شعر قشنگی بود لذت بردم ایشالا که خدا از هممون راضی باشه
مبین فرفری
14 بهمن 90 1:20