نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

مامان رفت بخوابد

1390/5/17 10:09
نویسنده : مادر جون
527 بازدید
اشتراک گذاری

مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت:

"من خسته ام و دیگه دیروقته، می رم که بخوابم"

مامان بلند شد ، به آشپزخانه رفت و

مشغول تهیه ساندویچ های ناهارفردا شد،

سپس ظرف ها را شست،

برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد ،

قفسه ها را مرتب کرد ،

شکرپاش را پرکرد ،

ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد ،

کتری را برای صبحانه فردا ازآب پرکرد .

بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت ،

پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت .

اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد

و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند .

گلدان ها را آب داد ،

سطل آشغال اتاق را خالی کرد

و حوله خیسی را روی بند انداخت .

بعد ایستاد و خمیازه ای کشید

کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد ،

کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت ،

مقداری پول را برای سفر شمرد و کنار گذاشت

و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت .

بعد کارت تبریکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت ،

آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند ؛

مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و

هر دو را در نزدیکی کیف خود قرار داد .

سپس دندان هایش را مسواک زد .

باباگفت: "فکرکردم گفتی داری میری بخوابی"

و مامان گفت:" درست شنیدی دارم میرم."

سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست.

پس از آن به تک تک بچه ها سر زد ،

چراغ ها را خاموش کرد ،

لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت ،

جوراب های کثیف را در سبد انداخت ،

با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد ،

ساعت را برای صبح کوک کرد ،

لباس های شسته را پهن کرد ،

جا کفشی را مرتب کرد و

شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد ، اضافه کرد .

سپس به دعاو نیایش نشست.

درهمان موقع بابا تلویزیون راخاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی

مورد نظرش باشد گفت: " من میرم بخوابم" و

بدون توجه به هیچ چیز دیگری،

دقیقاً همین کار را انجام داد !

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مهدیار
17 مرداد 90 22:03
سلام مرسی از اینکه تولد عزیزمونو تبریک گفتین ارزومندم گل شما هم باعث سرافرازی تون شه. وسایتون همیشه رو سرش باشه
مامان آريا
18 مرداد 90 10:13
خيلي جالب بود دقيقا" واقعيت و بيان مي كرد
مامان نیایش
19 مرداد 90 10:24
سلام خیلی جالب بود ممنون
مامان مبین
23 مرداد 90 14:47
لذت بردم ولی واقعا بی منت و بی توجه به حجم کارا انجام میدیم...برعکس اقایون
مامان پسرا
28 مرداد 90 16:21
واقعا عالی بود!
شیرین
13 شهریور 90 1:15
سلام گلم...ممنون که بهم سر زدی...منم لینکت کردم....بوووووووووووووووووووس