به تو آرزو داده ام
دلم می خواست می شد تمام اسباب بازی های دنیا را برایت بخرم . نمی شود . دلم می خواست تو را به بهترین مدرسه دنیا بفرستم . نمی شود . دلم می خواست دستت را دراز کنی و هرچه را می خواهی داشته باشی . نمی شود . دلم می خواست نفهمی غصه یعنی چه . نمی شود . دلم می خواست حوصله بی پایان داشتم . ندارم . دلم می خواست بهترین مادر دنیا باشم . نیستم . دلم می خواست شادترین بچه دنیا باشی . نمی شود . دلم می خواست خنده سهم تو از زندگی باشد . نمی شود .
زندگی چیز مسخرهای است دخترم ! همه چیز دست خودت نیست. بهتر بنویسم. خیلی چیزها دست خودت نیست. زندگی برای یک زن آسان نیست. اما زنها - در گوشی بگویم دخترم - یاد میگیرند که زندگی سخت است. از سختی زندگی نمیترسند. از همان اولین خاطره درد میفهمند که زندگی قرار نیست همهاش بهشان بخندد. میفهمند که نمیشود سر زندگی داد بزنند. میفهمند که گاهی باید مسکن بخورند و دراز بکشند تا زندگی به راه خودش برود. برای همینهاست که دخترها زودتر بزرگ میشوند. زودتر میفهمند که زندگی یعنی چه.
پسرها را انگار زندگی تا وقتی که بزرگ بشوند زیاد کاری به کارشان ندارد. - دارد؟ - میگذارد خوب با خیالهای خوششان قد بکشند. خوب بزرگ شوند. خوب خودشان را جدی بگیرند و بعد دستشان را میگیرد و پرتشان میکند توی بلبشوی زندگی. پسرها دیر میفهمند که زندگی سخت است. شاید وقتی که برای پوست انداختن، برای مسکن خوردن و دراز کشیدن دیر شده باشد.
دلم میخواهد قوی باشی. دلم میخواهد روی پاهای خودت بایستی. دلم میخواهد به خودت تکیه کنی. شادی را نتوانستم توی جعبهای قایم کنم و به تو بدهم به جایش به تو آرزو دادهام، آرزوی ساختن، داشتن، پریدن... حالا نه اما شاید وقتی که بزرگ شدی بفهمی که توی جعبه آرزو، شادی و امید را هم برایت پنهان کردهام.