نیایش عزيزمنیایش عزيزم، تا این لحظه: 14 سال و 2 ماه و 24 روز سن داره

کتاب آفرینش نیایش

تب عشق

ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر تو ام سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادی‌ام بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیم ز آلودگی‌ها کرده پاک ای تپش‌های تن سوزان من آتشی در سایۀ مژگان من ای ز گندم‌زارها سرشارتر ای ز زرین شاخه‌ها پُر بارتر ای در بگشوده بر خورشیدها در هجوم ظلمت تردیدها با تو ام دیگر ز دردی بیم نیست هست اگر، جز درد خوشبختیم نیست این دلِ تنگِ من و این بار نور؟ های هوی زندگی در قعر گور؟ ای دو چشمانت چمنزاران من داغ چشمت خورده بر چشمان من پیش از اینت گر که در خود داشتم هر کسی را تو نمی‌انگاشتم درد تاریکی‌ست دردِ خواستن رفتن و بیهوده خود را کاستن سرنهادن بر...
23 خرداد 1390

نیایش پروانه منه

  نیایش جونم . بابایی جون ، همون بابایی که رفته پیش خدای مهربون ، شما رو خیلی دوست داشت . اما شما خیلی کوچولو بودی که همه مون رو تنها گذاشت و رفت پیش خدا . همیشه به شما می گفت پروانه . می گفت نیایش مثل پروانه قشنگ و زیباست . به خاطر همین بدون اینکه علتش رو به کسی بگم کیک اولین تولدت رو به یاد بابایی پروانه سفارش دادم . بابایی روز 9/8/1389 رفت پیش خدا . خیلی دلم براش تنگ شده . الان ١٩/3/90 روز تولد باباییه . ( 19/3/1314) . امسال اولین سالیه که تولد بابایی رو بدون وجود خودش جشن می گیریم . خیلی حیف شد . البته من که هنوز حضور بابایی رو همه جا حس می کنم . خدا کنه که شما هم همیشه بابایی رو به یاد داشته باشی . ...
19 خرداد 1390

عکس های نیایشم از تولد تا 6 ماهگی

نیایش در نخستین دقایق تولد   نیایش یک روزه نیایش دو روزه و پستونکش (البته فقط موقع عکس انداختن پستونک خورد و دیگر هیچ!!!)  نیایش سه روزه ، دختر بابا (کپی برابر اصل بابا سیامک)   اولین نوروز با نیایش   عجله مادر برای سینه خیز رفتن نیایش شش ماهه  ...
19 خرداد 1390

تولد یک سالگی

نیایش خوشحال از عکس گرفتن نیایش ذوق زده از کیک و شمع   تبریک تولد نیایش در مجله کفشدوزک (تلتکست)   نیایش تازه از حموم در اومده ...
18 خرداد 1390

یک لیوان شیر

پسر فقیری که از راه فروش خرت و پرت خرج تحصیل خود را بدست میآورد یک روز به شدت دچار تنگدستی  و گرسنگی شد. او فقط یک سکه نا قابل در جیب داشت. در حالی که گرسنگی سخت به او فشار میاورد تصمیم گرفت از خانه بعدی تقاضای غذا کند   با این حال وقتی دختر جوان زیبایی در را برویش گشود دستپاچه شد و به جای غذا یک لیوان آب خواست.   دختر جوان احساس کرد که او بسیار گرسنه است.برایش یک لیوان شیر بسیار بزرگ آورد پسرک شیر را سر کشیده و آهسته گفت: چقدر باید به شما بپردازم؟      دختر جوان گفت:هیچ.   مادرمان به ما یاد داده در قبال کار نیکی که برای دیگران انجام می دهیم چیزی دریافت نکنیم. پسرک د...
18 خرداد 1390

سیب با پوست

بچه‌ها در ناهارخورى مدرسه به صف ایستاده بودند. سر میز یک سبد سیب بود که روى آن نوشته بود: فقط یکى بردارید. خدا ناظر شماست. در انتهاى میز یک سبد شیرینى و شکلات بود. یکى از بچه‌ها رویش نوشت: هر چند تا مى‌خواهید بردارید! خدا مواظب سیب‌هاست. ...
18 خرداد 1390

چند تا درس زندگی ! (یادت نره ها!)

هیچ کس خوشحال زاده نمی شود اما همه با توانایی آفریدن خوشحالی بدنیا می آیند بنابراین امروز با درخشش شیرین ترین لبخندت همه را خوشحال کن . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هرگز اجازه نده ترس از شکست خوردن جلوی تو رو از شرکت کردن در بازی بگیره . اگر پشت به خورشید بایستید چیزی جز سایه خویش نخواهید دید. * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * هر حرکتی که چیزی به وجود شما نیافزاید , چیزی از آن خواهد کاست و حرکتی که اثرش خنثی باشد وجود ندارد ! دیل کارنگی * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * زندگی چون نردبانی آهنی است ، عاقبت این نردبان افتادنی است ، هرکسی در پله بالا نشست ، استخوانش بیشتر خواهد شکست...
18 خرداد 1390

عزیزم شماره دلت چنده ؟

١-يكي دلش به صد دل بنده...   2-يكي صد دل ،به يك دل ميبنده...   3-يكي يك دل،به يك دل ميبنده و تا آخر پايبنده...   4-يكي نميدونه دلش به كي بنده....   5-يكي هر بار به يكي دل ميبنده....   6-يكي دل ميبنده كه بخنده....   7-يكي هم دلش آكبنده،مونده به كي دل ببنده......   حالا تو دلت شماره چنده؟؟؟؟؟؟   ...
18 خرداد 1390

هزینه عشق !!!

پسر بچه ای یک برگ کاغذ به مادرش داد. مادر که در حال آشپزی بود ، دستهایش را با حوله تمیز کرد و نوشته را با صدای بلند خواند. او نوشته بود : صورتحساب !!! کوتاه کردن چمن باغچه 5.000 تومان مراقبت از برادر کوچکم 2.000 تومان نمره ریاضی خوبی که گرفتم 3.000 تومان بیرون بردن زباله 1000 تومان جمع بدهی شما به من :12.000 تومان !   مادر نگاهی به چشمان منتظر پسرش کرد، چند لحظه خاطراتش را مرور کرد و سپس قلم را برداشت و پشت برگه صورتحساب این را نوشت: بابت 9 ماه بارداری که در وجودم رشد کردی هیچ بابت تمام شبهائی که به پایت نشستم و برایت دعا کردم هیچ بابت تمام زحماتی که در این چند سال کشیدم تا تو بزرگ شوی هیچ بابت غذا ، ...
18 خرداد 1390